عشق یعنی یک سلام و یک درود



عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن بدست

عشق یعنی آب بر آذر زدن

عشق یعنی چون محمد پا به راه

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی با پرستو پر زدن

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی یک تیمم یک نماز

عشق یعنی سر به دار آویختن


اگر مي دانستي كه چقدر دلتنگ تو هستم درجه ي ديوانگي ام را به چشم خود مي ديدي


اگر مي دانستي كه لحظه هاي حضورت ، تيك تاك ساعت زمان زندگي از كار باز مي

ايستد


امواج طوفاني نگاهم را كه زير پلكهاي پراز اشكم پنهان است حس مي كردي


اگر مي دانستي كه صداي ضربان نفسهايت در قلب بيقرارم ، حكايت دلواپسي ها را

نقش مي بندد


تمام قصه هايي را كه در طول دوبهار براي رؤياهايم ساختم ، لمس و باور مي كردي


اگر مي دانستي كه طنين ناز صدايت ، فصل فصل كتاب زندگي ام را رنگين و زيبا مي

 كند


آنگاه تمام اشكهاي غريبانه ام براي دل شيشه اي و نازكت معنا مي شود


اگر مي دانستي كه لرزش ضربان قلبم براي ضربان قلب عاشقت چگونه هراسان

ميتپد

عشق را در امواج نگاههاي بي تابي و دلنگراني هايم مي ديدي و حقيقت درونم را

روشن مي گرفتي


اگر مي دانستي كه چقدر بيقرار و دلتنگ تو و لحظه هاي شيرين بودن و حس كردنت

 هستم


تپش موج هاي عاشقي را در چشمانم حس مي كردي و مي دانستي كه چقدر

چشم به راه توام


اگر مي دانستي كه حتي با وجود بودنت و حس كردنت بازم هميشه و هرلحظه

دلتنگ توام


مي ديدي كه يك ديوانه چگونه براي حضور تو و نفسهايت پرپر مي شود و هرلحظه

اشك مي ريزد


آري من چشم به راه توام اي ماه تابان هستي و بي كسي هاي عاشقي غريب


من بي تاب و بيقرار لحظه هاي بودنت هستم اي ستاره ي چشمك زن و روشن

شبهاي تارم


من زنده به عشق توام ، پايبند به نفس هاي توام ، و در انتظار حضور ديدگان عاشقت

 هستم
من با تكرار نفس هاي تو زنده هستم و با حرفها و لبخندهاي آسماني تو جاني تازه

ميگيرم


آري من بي تو هيچم اي اولين و آخرين و تنها عشق ماندگار

یادت باشه

 

یادت باشه عزیزم،دوست دارم همیشه

 

تو گفتی با نور عشق،زندگی زیبا میشه

 

یادت باشه دلم رو به دست تو سپردم

 

این عشق اسمونی رو هرگز ازیاد نبردم

 

یادت باشه که عشقم ازروی بچه گی نیست

 

دوست دارم می دونی ازروی سادگیم نیست

 

یادت باشه که گاهی فکر شقایق باشی

 

برای من که عاشقم یه یار عاشق باشی

 

یادت باشه همیشه کنار من بمونی

 

کنار تو خوشبختم دلم می خواد بدونی

 

یادت باشه که می خوام برای تو بمونم

 

تا همیشه تا ابد ازتو بگم وازتوبخونم

 

یادت باشه که باتوهمیشه صادقم من

 

اگه برات می میرم بدون که عاشقم من

 

یادت باشه دلم رو هرگز به بازی نگیری

 

دست منو که عاشقم به گرمی عشق بگیری

 

یادت نره که گفتم دوست دارم عزیزم

 

بهار عاشقیمونو به زیر پات می ریزم


چشم چشم دو ابرو ...... نگاه من به هر سو


پس چرا نیستی پیشم ؟..... نگاه خیس تو کو ؟


گوش گوش دوتا گوش ..... یه دست باز یه آغوش


بیا بگیر قلبمو ..... یادم تورا فراموش


چوب چوب یه گردن ..... جایی نری تو بی من !


دق می کنم میمیرم ..... اگه دور بشی از من


دست دست دوتا پا ..... یاد تو مونده اینجا


یادت میاد که گفتی ..... بی تو نمیرم هیچ جا


من ؟ من ؟ یه عاشق ..... همون مجنون سابق


 

به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟

سینه ها جای محبت، همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را ـ
گرم، پاسخ گوید
نیست یکتن که در این راه غم آلوده عمر ـ
قدمی، راه محبت پوید
***
خط پیشانی هر جمع، خط تنهائیست
همه گلچین گل امروزند ـ
در نگاه من و تو حسرت بیفردائیست.
***
به که باید دل بست ؟
به که شاید دل بست ؟
نقش هر خنده که بر روی لبی میشکفد ـ
نقشه یی شیطانیست
در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد ـ
حیله پنهانیست.
***
زیر لب زمزمه شادی مردم برخاست ـ
هر کجا مرد توانائی بر خاک نشست
پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ
هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شکست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
***
خنده ها میشکفد بر لبها ـ
تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی
همه بر درد کسان مینگرند ـ
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی
***
از وفا نام مبر، آنکه وفاخوست، کجاست؟
ریشه عشق، فسرد
واژه دوست، گریخت
سخن از دوست مگو، عشق کجا؟ دوست کجاست؟
***
دست گرمی که زمهر ـ
بفشارد دستت ـ
در همه شهر مجوی
گل اگر در دل باغ ـ
بر تو لبخند زند ـ
بنگرش، لیک مبوی
لب گرمی که ز عشق ـ
ننشیند بلبت ـ
به همه عمر، مخواه
سخنی کز سر راز ـ
زده در جانت چنگ ـ
بلبت نیز، مگو
***
چاه هم با من و تو بیگانه است
نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش کند
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند
گر شبی از سر غم آه کنی.
***
درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگو
استخوان تو اگر آب کند آتش غم ـ
آب شو، « آه » مگو.
***
دیده بر دوز بدین بام بلند
مهر و مه را بنگر
سکه زرد و سپیدی که به سقف فلک است
سکه نیرنگ است
سکه ای بهر فریب من و تست
سکه صد رنگ است
***
ما همه کودک خردیم و همین زال فلک
با چنین سکه زرد ـ
و همین سکه سیمین سپید ـ
میفریبد ما را
هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند ـ
گفته ام با دل خویش:
مزرع سبز فلک دیدم و بس نیرنگش
نتوانم که گریزم نفسی از چنگش
آسمان با من و ما بیگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه
« خویش » در راه نفاق ـ
« دوست » در کار فریب ـ
« آشنا » بیگانه
***
شاخه عشق، شکست
آهوی مهر، گریخت
تار پیوند، گسست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
 
از کتاب طلوع محمد
مهدی سهیلی

 همون لحظه اول که تو قلبم پا گذاشتی

قلبمو ازم گرفتی و یه جایی جا گذاشتی

منو کشتی ٬منوکشتی٬ منو قلبمو سوزوندی

رفتی و رو همه حرفات خیلی راحت پا گذاشتی

خودت اما خوب میدونی منو با راز نگاهت

توی این شهر غریب رفتی و تنها گذاشتی

رفتی و ازم گرفتی همه ی دارو ندارم

به جز اندوه و غم و غم دیگه چیزی جا نذاشتی

رفتی و حتی نگفتی یه کلام خدا نگهدار

حتی یه بوس کوچولو روی گونه هام نذاشتی

..

یادته بهت می گفتم اگه تو بری می میرم

حالا تو رفتی و نیستی ٬ پس چرا من نمی میرم؟؟

چرا هستم؟ چرا موندم؟ چجوری طاقت می آرم؟

چجوری من دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟؟

جای خالیت و چجوری میتونم بازم ببینم؟

دیگه چشمام و نمیخوام. نمیخوام دیگه ببینم!

وای چطوری دلم اومد جسم سردت و ببوسم؟

من که آتیش میگرفتم٬ چی باعث شد که نسوزم؟

ذره ذره٬قطره قطره٬ میسوزم اما میمونم

خودمم موندم چه جوری میتونم زنده بمونم

هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم

شایدم من مرده باشم٬ الکی میگن که هستم!

کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم

کاشکی پر نمیکشیدی بالت و شکسته بودم

نازنین وقتی که بودی شبا هم تو رو میدیدم

دیگه از روزی که رفتی حتی خوابتم ندیدم

تو که بی وفا نبودی٬لااقل بیا تو خوابم

مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟

میدونم یه روز دوباره می تونم تو رو ببینم

تو پیش خدا دعا کن که منم زود تر بمیرم

..

مثه خوابی…مثه رویا
مثه آرامش دریا
مثه آسمون آبی
آرومی وقتی که خوابی
مثه پروانه نجیبی
تو یه رویای عجیبی
مثه یاسای تو باغچه
مثه آینه تو تاغچه
مثه چشمه ی زلالی
انگاری خواب و خیالی.
.
.
.
بی تو من موندم و رویا
خسته از تموم دنیا
یه دل تنگ شکسته
دو تا چشم خیس خسته
روزا تب دار شبا بیدار
یه تن خسته بیمار
مثه یه مرده سر دار
از خودم از همه بیزار
له له لحظه دیدار
بینمون دیوارو دیوار

..

دانم چرا چشمان تو، اشک آتشبار دارد
دانم چرا مژگان تو، تیر دل شـکـــار دارد

باید بگویم این زمان، اسرار دل با دوسـتان
که منم بسی ناتوان، تویی شـمع رفیق من
.
.
برای چشم عاشق تو نامه پست می کنم
همیشه ان تبسمی که میل توست میکنم
غم شکستن من و تو هم تمام می شود
تو فکر راه را نکن خودم درست می کنم
.
.
دوشینه فتادم به رهش مست و خراب
از نشه عشق او نه از باده ناب
دانست که عاشقم ولی می پرسید
این کیست کجایست چرا خورده شراب!!!
.
.
بس که دیوار دلم کوتاه است
هر که از کوچه ی تنهایی من میگذرد
به حوای حوسی هم که شده
سرکی میکشد و می گذرد……
.
.
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد

کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد

یا نمی داد به تو این همه زیبایی را

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
.
.
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشکتمام کوچه را تر کردم

وقتی که شکست بغض تنهایی من

وابستگی ام را به تو باور کردم
.
.
ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم
او به ظاهر گشت عاشق ما به معنا سوختیم
.
.
بگذارید و بگذرید
ببینید و دل نبندید
چشم بیندازید و دل نبازید
چرا که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت!!!!!!
.
.
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود،
گاهی نمیشود،نمیشود که نمیشود،
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود،
گاهی گدا گدای گدایی و بخت نیست،
گاهی تمام شهر گدای تو میشود.
.
.
خداحافظ ای نگار نازنینم
دگر شاید تو را هرگز نبینم
خداحافظ ای تمام هستی من
زعشق توست تمام مستی من
.
.
هرآنکس عاشق است از دور پیداست
لبش خشک و دوچشمش مست وشیداست
بهترین چیز نگاهیست که از حادثه ی عشق توراست .
.
.
چه سخته دلتنگ قاصدک بودن ، در جاده ای که هیچ بادی در آن نمی ورزد
.
.
یک لحظه سکوت کرد و حرفش راخورد بغضی نفس و گلوی او را آزرد
می خواست که عشق را نمایان نکند اشک آمد و باز آبرویش را برد

.
.
ای اشک دوباره در دلم درد شدی
تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی
از کودکی ام هر آنزمان خواستمت
گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
.
.
امروز برای من شرابی ای عشق هرچند که از پایه خرابی ای عشق
یک لحظه اگر حال خوشی می بخشی
یک عمر برای دل عذابی ای عشق
.
.
گر تو خرسند به آزار منی باش که من
به همینقدر که در یاد منی خرسندم

اگه چشمات نبودن

 

اگه چشمات نبودن ، دنیا این رنگی نبود


رو لب پرنده ها ، دیگه آهنگی نبود



اگه چشمات نبودن ، آسمون آبی نبود


ُگلای یاس ِ سفید ، توی ِ هیچ خوابی نبود



اگه چشمات نبودن ، شب ِ مهتابی نبود


پشت ِِ اَبرای ِ دلم دیگه آفتابی نبود



اگه چشمات نبودن ، کی واسم گریه می کرد


دل ِ من وقتی شکست ، به کجا تکیه می کرد



اگه چشمات نبودن ، کی با من سفر می کرد


واسه جشن ِ ماهیا کی ماهُ خبر می کرد



اگه چشمات نبودن ، کی ُگلا رو آب می داد


واسه گنجشک دلم کی یه جای خواب می داد



حالا چشمات با َمَنن که هنوز نفس دارم


جُرأت پر کشیدن از توی قفس دارم



دیگه چشماتُ نگیر ، که من آزرده بشم


مثل گل تو فصل یخ ، زردُ پژمرده بشم



تا که چشماتُ دارم شعرای تازه میگم


همش از پنجره ای ، که به روم بازه می گم

یک روز می بوسمت

 

روز که باران می بارد ،

یک روز که چترمان دو نفره شده ،

یک روز که همه جا حسابی خیس است

یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،

آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،

آهسته ، می بوسمت ...

یک روز می بوسمت !

هر چه پیش آید خوش آید !

حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !

دلم ترسیده ،

که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی .

آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ،

حالا آن قدر دوست داشتنی شده

که برای خیلی ها سه حرف که سهل است ،

هزار هزار حرف

یک روز می بوسمت

به قول شاعر :

عشق کلاس اول ،

تنها سه حرف است ،

اما کلاس آخر ،

عشق هزار حرف است ... .

یک روز می بوسمت !

فوقش خدا مرا می برد جهنم !

این شعر برام خیلی اشناست

فوقش می شوم ابلیس !

آن وقت تو هم به خاطر این که

یک « ابلیس » تو را بوسیده ،

جهنمی می شوی !

جهنم که آمدی ،

من آن جا پیدایت می کنم

و از لج خدا هر روز می بوسمت !

وای خدا !

چه صفایی پیدا می کند جهنم ... !

یک روز می بوسمت !

می خندم و می بوسمت !

گریه می کنم و می بوسمت !

یک روز می آید که از آن روز به بعد ،

من هر روز می بوسمت !

لبهایم را می گذارم روی گونه هایت ،

و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت

تو احتمالا سرخ می شوی ،

و من هم که پیش تو همیشه سرخم

 


عجب دوره زمونه ای شده که به خاطر حفظ رفاقتت
باید خیلی از حرفارو توی دلت نگه داری
تا حداقل کسی رو داشته باشی که بهش بگی رفیق
مگه نه رفیق ... !؟

--------------------------------------------------

این ساحل خسته را تو پیدا کردی
این موج نشسته را تو برپا کردی
من خامُش و خسته خفته بودم ای عشق
مرداب دل مرا تو دریا کردی . . .

--------------------------------------------------

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم ...
یک بار از دیار ...
یک بار از یاد...
یک بار از دل ...
و یک بار از دست ...

--------------------------------------------------

باید ببینمت !
چرا که روی نوار قلبی ام
پیوسته نام تو بود
و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام
تو را تجویز کرده است . . .

--------------------------------------------------

قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم . . .

--------------------------------------------------

هنوز هم دلم تنگ می شود
برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت
که نمی دانستی
فقط کلام تو نبود
من هم به آنها
تکیه داده بودم ...

--------------------------------------------------

اولم خنده، ز بی‌دردی بود
آخرم، گریه ز بی‌درمانی ...

--------------------------------------------------

در سایه دلشکستگی پیر شدم
غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم
تا امدم اشنای قلبت باشم
گفتی که من از غریبه ها سیر شدم ...

--------------------------------------------------

یک سمت تویی و عشق : مرگی ساده
یک سمت جهان به قتل من آماده !
می ترسم! مثل بچّه گنجشکی که
در دست دو بچّه ی شرور افتاده ...

--------------------------------------------------

دیگر نه دلم شوق تماشا دارد
نه پنجره ای به سمت فردا دارد
تنهایی دیگری برو پیدا کن
این غار برای یک نفر جا دارد ...

--------------------------------------------------

صرف فعل "دوست داشتن" بسیار سخت است
گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست
حالش کاملاً اخباری ست
آینده اش هم شرطی ...

--------------------------------------------------

غربت آن نیست که تنها باشی ، فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب ، در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل ، در میان همه کس یکه و تنها باشی ...

--------------------------------------------------

گاهی اوقات همینی که هستی را دوست دارم
وگرنه بهتر از این را همه دوست دارند ...

--------------------------------------------------

کسی هست شانه هایش را، به من قرض بدهد
تا یک دل سیر گریه کنم؟
بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی ؟؟؟

--------------------------------------------------

بعضی ها به ظاهر وقتی اول وارد لیست دوستانت که میشوند
چیزی با خود نمیآورند
ولی وقتی میروند ، همه چیز آدم را با خودشان میبرند . . .

--------------------------------------------------

کاش میشد که دلم از عاشقی بو ببرد
یار آمده دل را به شکار چشم آهو ببرد
خسته ز دلم ... بگو خریدار کجاست ؟
تا قلب مرا به شرط چاقو ببرد

--------------------------------------------------

هر چند که باشی عاشقی دل نگران ،
حس می کنم این را که شبی در باران ،
این بازی ِ « تا ابد کنارت هستم » ،
با سوت قطار می پذیرد پایان

--------------------------------------------------

سکوت و خلوت بغض شبانه
چه دلگیر است بی تو حجم خانه
تو رفتی و دلی دارم که هر دم
برای گریـه می گیرد بهانه ...

--------------------------------------------------

ما نه آنیم که در بازی تکراری این چرخ فلک
هر که از دیده مان رفت ز خاطر ببریم
یا که چون فصل خزان آمد وگل رفت به خواب
دل به عشق دگری داده ز آنجا برویم
وسعت دیده ما خاک قدمهای تو بود
خاک زیر قدمت را به دو دنیا بخریم ...

--------------------------------------------------

دل‌ من محکمه ایست
که به من می‌گوید:
همه را دوست بدار،
به همه خوبی‌ کن،
و اگر بد دیدی،
دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن

--------------------------------------------------

کاش دستی بود و دستم میگرفت
انتقام از نفس پستم میگرفت ...

--------------------------------------------------

امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان را
وگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بود ...

--------------------------------------------------

دیدار یار غایب ، دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد ...

--------------------------------------------------

بی درد وا نشد دل غفلت گرفته‌ام
قفلی که زنگ بست، شکستن کلید اوست ...

نمیدونم چی به قلبت میگذ ره که پر از درد وغمه

امـا ایـنـو خوب مـیدونم زند گیم بی تو مثله جهنمه

عــزیـزم سـرتو بزار رو شــونـه هام یـه مـرحـمه

واسه زخمهای دله تو مثله عطره گل یاس و مریمه

مــاه مـن غــصـه نـخـور کــه زنـدگــی زود گـذره

مـیــگــذرن روزا ودرداش و مــیـمـونـه خــاطــره

تــو هــنــوزم مـنـو داری عـــشـقـه مــن کــنـارتـه

هــمـه زنـدگـــیــم فــدای اون نــگـات کــه لایــقــه

گـل مــن تــمـوم کــن اشــکـه جـاریـتو بسـه دیگـه

زنــدگــی ایـنـه عــزیــزم پـــر از درد و مــشـکــله

حــالا کــه دیــگــه نــه صـبــر داری نــه حوصـله

فــــقـــط اومــدم بــگــم دلـــم ایــنــجــا مــنــتــظـــره

دفــتـرخــاطــراتـمـو ورق زدم بـه عـشـقـه تو

دیدم یه شاخه گل سرخ مونده لای عکسای تو

شاخه گلی که دسته تو گذاشت توی دستای من

عـشـقـی کـه جـون گرفته بود میونه قلب توومن

امـا حــالا بـا تـنـهـایــیـم یـاده نـگـاتـو مــیـکــنـم

بـاالـتـمـاس واشـک از چـشـم تـو دیـدن مـیـکـنم

یـادم اومـد روزی کــه رفــتـی واسـه هـمـیــشـه

هــیــچ اعــتـنـا نـکـردی به اشـکام که می ریزه

گـــفـتـم نـرو عـزیـزم گـفـتـی دیــره نـمـیـــشــه

بــرو امــا مــیــدونـی عـزیــزی تـا هــمــیــشـه

حـالا دیــگــه دفـــتــرو مـی بــنــدم تـا بــدونـی

عــشـقـت تـوی قـلـبـه مـن مـرده واسـه هـمیشه