خاطرات

خاطرات میم(من ای معشوقم)
 
 
من این وب را برای دل خودم درست کردم و خواستم این وبلاگ یک پل ارتباطی بین من و یک دنیا انسان باشد هرچی بگین در این وب هست در ضمن هر کی عاشق معنی این تصویر را خوب میداند اما من از عاشقان نهایت تشکر را به عمل می آورم  من دوست دارم بانظرات خود من را در استفاده ی بهینه ی این وبلاگ یاری کنید مرسی
 

بعد سالها دارم مینویسم
یادم نیست آخرین باری که نوشتم و پاک کردم و منتشر نکردم جند وقه داره میگذره ولی اینبار دارم مینویسم
مینویسم از این وضعیت جالب و عدم توصیف
نمیدونم بگم الان از اینکه حداقل اینترنت ثابت وصل شده خوشحالم یا ناراحت سوخت ها و باخت ها و زیان های این هفت هشت روز هستم
 

چند سال پیش مطلبی نوشتم با این عنوان که تا شقایق هست زندگی باید کرد

تو 10 روز پیش عملا شقایم مرد
شقایقم رو از دست دادم و واقعا گیج و منگ بودم
از بیکاری متنفرم
از بیهودگی متنفرم
و یک هفته تمام هیچ کاری نمیتونستم بکنم

 

امیدوارم که دیگه این تجربه ناخوشایند رو نداشته باشیم

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۹۸/۰۹/۰۲ | 

 

دانشکده مکانیک دانشگاه تهران


 

 

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۹۲/۰۱/۲۷ | 

گفتم یه چندتا خبر المپیک بزارم بعد صلاح دیدم یه چند تا عکس المپیک بزارم

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۹۱/۰۵/۰۹ | 
سلام و ادب و احترام دارم به محضر شما دوستان گلم

خیلی کتابی حرف زدم آخه دیگه حاجی شدم برگردیم سر زبون عامیانمون عیدتون مبارک نگین یه کم دیر کردم چون کارداشتم

اول از همه این عیدو به مامان بابام و خواهرم و بعد به دوستام چه مجازی و چه حقیقی تبریک میگم امیدوارم سال پر برکتی داشته باشین

جاتون خالی نباشه لحظه ی تحویل سال کنار خونه ی خدا بودم

آره درست حدس زدین تو مکه مکرمه بودم کنار بیت الله الحرام توی مسجد الحرام صفای دیگه ای داره خدا به شما هم روزی کنه   

سرتونو درد نیارم میخواستم خاطرات این سفر رو براتون بذارم اما می بینم گفتنی نیست درک کردنی باید بری و ببینی که چیه پایین دو تا عکس میذارم خوشتون اومد نظر بدین

 

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۹۰/۰۱/۰۵ | 

اومد سلامی بگم و از شما ها تشکر کنم و شروع جنگ تحصیلی رو به همه تسلیت و تبریک عرض کنم

بعد از این دیگه فکر نمی کنم حتی بتونم نظراتتون رو هم بخونم تا چه رسه به آپ جدید واسه همین منو ببخشید و به قول معروف جنگ اول به از صلح آخر همین اول کار میگم که نگید دیر کردم از همه ی دوستان خوبم چه دوستانی که میشناسمشون و چه دوستان مجازیم تشکر میکنم و امید وارم هر چی ته دلشون میخواد خدا براشون بده

پیشاپیش تمامی اعیاد در پیش داشته از جمله : عید قربان عید غدیر ولادت امام رضا و... رو تبریک میگم و تمام مناسبات خوب رو براتون آرزوی داشتن روز های خوب در کنار خوبترین و مهمترین افراد زندگیتون و به بهترین وجه گذروندناون روز ها  رو دارم

و پیشاپیش تمامی وفات ها و بلخص ایام سوگواری آقا ابا عبد الله الحسین رو به همه تسلیت میگم

نمیدونم دیگه کی بتونم آپ کنم یا به نظراتتون نگاه کنم

نمیدونم دیگه کی میامک یا اصلا میام یا نه اما میدونم دوستتون دارم

و از ته قلبم برا همتون آرزوی روز های خوشی رو دارم

اگر عمری باقیمون حتما میام و دوباره سر میزنم اگر هم نه که واسه شادی روحم و روح همهی رفتگانتون یه صلوات بفرستید

نه رفتنم دست خودمه و نه برگشتنم حالا منم و این راهی که جلو پامه باید برم اما کجا؟؟؟

باید رفت پس میرم اما به یادتونم فراموشم نکنید

 مهرداد

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ | 
سلام دوستان تو نظر همه اومده بود آپ قبلیم دلگیره غمگینه این آپ برعکس خیلی خنده داره اینو من با تحریف آپ آرنیکا (سیر تکاملیدختران ) نوشتم بخونید و نظر یادتون نره منتظرم تا بگید چطوریه

شاید این آغازی باشه

سال 1200 :

در باز میشه پدر ، عمو ، دختر عمو و عاقد وارد خونه میشن پسرم بیا اینم زنت دیگه 15 سالت تموم شد دختر عموتم 9 سالشو تموم کرد

پسر : آه پدر من اونو دوست ندارم خواهرشو دوست دارم

پدر : چی میخوای رو حرف من حرف بزنی تازه میخوای با دختری که فقط ازت 1سال کوچیکتره ازدواج کنی و ...

اونا ازدواج میکنن اما خواهره روز ازدواج دغ میکنه

زنه (همون 10سالهه) یک سال بعد و پسره 2سال بعد هیچ کسم ککش نمیگزه

سال 1250:

مادر وقتی از چشمه آب میاوردم چارقد دختر همسایه باز شد موهاش چقدر سیاه بود مثل پر کلاغ

پدر: چی ایوای مادر مرده موهای دختر نامحرمو دیدی بریم تا برات عقدش کنم تا عذاب این دنیا و اون دنیا شما هارو نگیره

پسر : نه نه نه من دوستش ندارم ...

بله بعد از اون دختره آقا پسره 7تا زن دیگه هم میگیره و 6تا قبلی رو درد زن بارگی پسره میکشه

خودم : خاک تو سرت تو گورت تو ...یکی بگیر ولی دل بخواه بگیر

سال 1300:

پسر : مادر من دیگه 20سالمه دیروز که رفتیم خونه ی حاج

اسم اول

اسم دوم   

اسم پدر

اسم پدر بزرگ                               

دخترش رو دیدم زیبا بود میری خاستگاری

پدر : ای وای خانم بچه ها چقدر رو پیدا کردن زمون ما (همون 100سال پیش : خودشو نمیگه ها پدرشو میگه )

پدر و مادرمون دست یکی رو میگرفتن میاوردن خونه می گفتن از امروز این زنته اما حالا چی ...

سال 1350:

پسر : مادر فرش فروشه که تو اول خیابون مغازه داره دخترش از فرنگ بر گشته خیلی خوشگل و خوش اندامه واسم میری خاستگاری

پدر : ای وای خدای من منو بکش کار به جایی رسیده که دختر فرنگ دیده ، دختر خراب ، دختر بد و... رو من بیارم عروسم کنم

پدر یک دست شمشیر فولادی و دست دیگه تفنگ ژ3 پسررررررررر کجایی مکشمتتتتتت

سال 1380:

پسر همراه با یه دختر با وضع روحانی و جسمانی و پوششی نامناسب به همراه بدرقه ی پلیس وارد خونه میشن

مادر و پدر : این کیه  پسر : عروستونه دیگه باهم رفتیم خونشون یکی به پلیس خبر داد و ...

پدر : طلاقش بده

 پسر : پدر 1360 تا سکه داری بده طلاقش بدم در ضمن من دیگه 30سالمه باید زن بگیرم یا نه ...

سال 1400:

پسر 60 ساله پدر 110 ساله پسرم کی ازدواج میکنی دیگه 60 سالته

پسر : پدر من هنوز جونم میخوام با دختر های زیادی رابطه داشته باشم ازدواج منو محدود میکنه

پدر : ای پدر چی میگی می خوای اجاق من کور بشه

پسر پدر نگران اجاقت نباش داداشم داره مدرسه ی اجاقتو میسازه با این که 30 سالشه 6 تا بچه از 15 تا زن داره شناسنامش 2تا کاغذ A2پیوست داره من نمیخوام بچه داشته باشم کنترل میکنم اما اون ...

برید حالشو ببرید

این آپم فقط مال شماست که گفتید آپ قبلیم غمگینه

 

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۶/۲۷ | 

با عرض سلام خدمت دوستان عزیز این مشخصات منه
نظر یادتون نره
نام : میم
نام خانوادگی : تنها
متولده :1373
نام مادر : فرشته غم
نام پدر : کوه رنج
محل تولد: محراب غم
شماره شناسنامه: بی مفهوم
صادره از : شهر عشق – خیابان خستگان- کوچه بدبختی - پلاک نیستی - طبقه فلاکت
جرم : عاشقی
محکومیت : زندگی کردن

تاریخ آزادی : زمانی که بگم اشهدن لا اله الا الله

شغل : گشتن تو کوچه پس کوچه ها به دنبال او(بیهوده کاری)

تحصیلات : بی معنی

علایق : او

بیزاری : او

محل سکونت : شهر بی کسی- خیابان سکوت – کوچه ی تاریکی- پلاک ستم دیدگان – طبقه ی هلاکت

تاریخ تولد : زمانی که با او آشنا شدم
تاریخ وفات : زمانی که از او جدا شدم 

اگه دستم بود توی زندگی تولمو حذف میکردم دقیقه ای درنگ نمی کردم

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۶/۱۵ | 

تا شقایق هست زندگی باید کرد

اما ...

اما اگر شقایق نباشد چه باید کرد

چه شقایق باشه چه نباشه زندگی میگذره اما زندگی با زندگی فرق داره یکی زندگیه که براش می دوی و به طرفش میری و اون یکی زندگیه که از طرفش میری و از سویش می دوی .

فرق ندارن!!!؟؟؟

فرق نداره که یکی هیچ غمی رو حس نکنه و اونقدر تو شادی باشه که معنی شادی رو ندونه یعنی چی و وقتی بهش بگی بابام شادی یعنی تموم لحظات عمر تو بگه پس اونوقت من همیشه شادم و واسه من معنی نداره

و اون یکی مثل من اونقدر تو غم و غصه باشه که معنی شادی رو فراموش کرده باشه اونم از نوع ((ابدی))

شاید مورد اولی برای یه بار اولی هم که شده توغم بیفته و بعد ازاون معنی شادی رو حس کنه اما ما که دیگه آخر هر چی غمیم دیگه واسه ما غمو شادی فرق نداره

ما یه مثلی داریم که معنی کلمه به کلمه فارسی اون یه چیزی تو همین مایه هاست

((سیه بخت اگه بالای کوه هم بره کوه ها رو مه میگیره ))

اما یه چیزی بهتر از این تو زبون فارسی هست که میگه :

(( بد بخت اگر آیینه ی دهر هم بسازد یا سقف فروریزد یا آیینه شکند))

واقعا هم بد بخت . بدبخت به دنیا میاد تو خونه و خونواده هم بدبخته تو جامعه هم بدبخته و بالاخره تو گورشم بدبخته

نمی گم بدبختم چون بدبخت به دنیا نیومدم اما تا اون چیزی فاصله ندارم آخه یعنی چی که همش همه جا من بد بیارم اگه از مدار بین مریخ و مشتری یه سنگ جدا بشه از بین هفت میلیارد و اندی آدم درست میاد میخوره به سر من آخه چرا !!!؟؟؟

((ز آسمان هر سنگ بیداری که آمد بر زمین

                                   کرد بخت بد مددکاران بر سبوی من رسید))

آخه چرا روی هر برگ تقویم من یک نوار سیاه نشانه ی غم هست نمی دونم که چرا تموم روزهام روزه عذابه تمام شبهام شب هجرانه تموم سالهام سال فراقه تموم دردام درد یه یاره و ...

حالا خودتون قضاوت کنید من با شقایق زندگی میکنم یا این که بدون شقایق؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۵/۲۸ | 

که گر عرشی به فرش آیی وگر ماهی به چاه افتی            

                               وگر بحری تهی گردی وگر باغی خزان بینی

این جمله را تا به حال چندین و چند بار خودشو و هم معنی هاشو شنیدیم و شنیدم

اما چرا هیچ کس نمیگه

که گر فرشی به عرش آیی وگر چاهی به ماه افتی

                              وگر تهیی بحر گردی وگر خزانی باغ بینی

خودم جوابشو دارم چون تو طبیعت برعکس جمله ی اول وجود نداره وقتی که تو اوج خوش بختی به بد بختی میرسی دیگه بالا رفتن محالهچون سوخت ، آذوقه ، انرژی و ... همه تموم شده باید این پاین پایینا پرسه بزنی تا لحظه ی آخر در طول تاریخ به تعداد انگشتان دست اتفاق افتاده که وقتی کسی از عرش به فرش میاد انرژی داشته باشه و شروع به تلاش و ... کنه و دوباره خودشو به عرش برسونه شاید همتون داستان سکاکی رو شنیده باشید اما بابام به خدا اون سکاکی بود و من هم خودم هستیم همه که سکاکی نیستند من نمیتونم خودمو باز به عرشی بیارم که مطمئنم فرش اومدنی داره نمی تونم باز آغاز بی پایانی رو شروع کنم نمی تنم باز برا کسی دل بسوزونم که فردای بعد فردا دوباره ببینم باز به زمین خوردم و باز منمو اتاق و ساعت تموم

آخ چی دارم میگم انگار دوباره درد دلم تازه شده و باز کلمه کم آوردم

((کم گوی و گزیده گوی چون در         تا زاندک تو جهان شود پر))

راستی داشت یادم میرفت نماز روزه هاتون قبول درگاه حق تعالی

حالا من میگم شما بگین عامین :

بار الها این توفیق رو از ما دریغ مکن

پروردگارا به ما توان جسمی و روحی بده تا آخر به دعوتت لبیک بگیم

یا ربّ همه را آرزوی قلبی خود برسان

یا رحمان و یا رحیم به مرحمت خود و به حکم این ماه مبارک تمام مریضا رو شفابده

و هر کی هر دعایی داره بگه تا این پایین براش بذارم

میم

مرداد 1389

اول رمضان 1431

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۵/۲۱ | 

وباز وقتی به آخرین سطر دفتر خاطراتم میرسم

دوباره همان یادگاری همیشه گی میاد و اثرخودشو میذاره

اون یادگاری که مقدسه و از یه چشمه ی پاک میاد

چشمه ای که حتی برای اون قسم میخورن

آره همون قطره اشک آخر صفحه

همونی که بعد امضام میاد و مرکبمو رو صفحه پخش میکنه

و باز همونم که هستم

بی کس و بی همدم

بی اعتنا به خودم

بی اعتنا به دوستام

آخه چطور من به اونا توجه کنم

 وقتی که هیچ کس به من توجه نمی کنه

دیوار اتاقم همونی که اشکامو دیده بود اون هم دیگه نیست

ساعتم که تنها صدای سکوتم بود خراب شد

آخه دیگه چقدر باید عمر میکرد 17،18 سال عمر بسش بود

اما نمی دونم که چرا بس من عمرم تموم نمیشه

غم + بغض + تنهایی + خاموشی  مرگ

اینجاست که میفهمم چه دنیا باهات خوش باشه چه بد عمرت تموم نمیشه

 و وقتی هم که بخاد بشه دیگه کسی جلودارش نیست

ای کاش بخوابم ووقتی بیدار میشم ببینم که دورم همه آیه ی :

(( انا الله و انا الیه الراجعون)) رو میخونن

و000

میم

مرداد۱۳۸۹

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۵/۱۳ | 

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تورا گریه و سوز باری چراست

اما شمع بعد از توضیحی که در باب سوختنش گفت در ادامه افزود

که ای مدعی ، عشق کار تو نیست

که نه صبر داری و نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله ی خام

من ایستاده ام تا بسوزم تمام

تورا آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت

                                                                     ((سعدی))

آری : مرا بین که از پای تا سر بسوخت

لب از لب بازنکرد نگفت

نگفتم که از دوریت سوخته ام

نگفتم که در یاریت باخته ام

دل شکسته گشتم از زمان

بی پرنده هستم در خزان

به بازگشت کبوتران چشم دارم

به بازگشت تو بیم دارم

سهل گیر به من ای زیبا ترین

یاد ده به من ای رویا ترین

آسمانم بی ستاره   

یه آری بگو ای ستاره

روشنم کن شب تارم    

خاموش کن سیاهیامو

اما حیف ...

میم

مرداد 1389

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۵/۰۴ | 

نمی خوام سلام اول رو بگم چون نمی خوام اشک خداحافظی رو تو تنها ترین فریاد سکوت مظلومانه ببارم‌

 اما چه میشه کرد زمان میگذره و از دست منه تهی هیچ چی بر نمیاد بهترین ها آرزوم بود

 اما حیف که فقط آرزو موند

 خوب ترین ها رویا هام بود اما فقط رویا موند و ماحصل آنچه شد که باید نمی شد

چه سخته در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن

برای دیگران چون کوه بودن ولی در سکوت خود آرام شکستن

به آغوش باز پناه بردن به پشت در بسته نشستن

در آخر خود را در آب رفته ببینیو همه در جا ، نشستن

آره بالاخره بعد چند صباحی رفتم جایی که باید می رفتم

می رفتم و دوستان و آشنایان و اقوام و ... می دیدم

با اونا که دوست داشتمشون باشم و در کنار اونایی که دوستم داشتن بمونم

اما باز زمان ، زمان ، زمان و .....

تا بیام یه کمی با اونا خوش باشم و غمامو فراموش کنم وقت نذاشت

صدایی خصمانه تو گوشم زمزمه کرد که دیگه وقتت تموته و حالا وقت برگشتنه  باید برگردی

برگردی و چشم انتظاری فرصتی دیگه برای دوباره باهم بودن رو بکشی

و باز تو تنهاییی حرف دلتو بنویسی

ای کاش نوشته هام میتونست غمامو تسکین بده اما حیف که نمی تونست و نمی تونه

ودوباره منمو ، تنهایی و سکوت که آخرش ناپیداست  

و در آخر خود را بسپار به دست سرنوشت و هرچیزی رو که برات مهیا می کنه قدرشو بدون

و نذار از دستت بره و برای از دست رفته هات به فکر جبران باش

و اگه میتونی شاد باش و شاد زندگی کن و مثل من زندگی نکن چون که

شادی بهانه ایست برای زندگی  و زندگی پر بهانه ای رو براتون آرزو دارم

میم

تیر ماه 1389

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۴/۲۴ | 

پاییز یعنی من

سراب آرزو ها

پایان آرامش

شروع غم ودرد

واسه این میگم پاییز رو بنویس اما پاییز نباش  که 

اگه پاییز باشی بعدش با اون همه درد و غمی که داشتی حالا باید زمستون هم بشی

 و برعکس پاییز و زمستون سال زمستون زندگی بهار ندارد  و ...

 فقط روز ها از پس روزها می گذرد به دردهات اضافه میشه و ...

و سالها از پس هم میگذره و بعد از یه هفت هشت ده سال به اجبار بابا و مامانت

با کسی که دوست نداری ازدواج میکنی و بعد...  .

واین عاقبت اولیه ی پاییز بودن هست

عوابق بعدی رو تجربه نکردم اما پاییز رو کلا تجربه ام

اما اگه پاییز رو بنویسی تنها زیبایهشا می نویسی و درک میکنی و ...

هرچی تو عمق پاییز بری پیچیدگی شو درک میکنی

هر برگ زرد پاییزی یه موی سفید شده ی پاییز زندگیه

باور نداری موهای سفید یه عاشق واقعی رو بعد از ده پونزده سال بشمار

 و با تعداد برگ پاییزی مقایسه کن

جوابت مثبته با هم برابرند ؟؟؟ مگر نه !!!

بریدم از این همه پریشونی

بریدم از این همه دلبستگی

بریدم از این همه نگرونی

بریدم ازاین همه غمه عشق

درودیواراتاقم دشتستان غمه

بریدم از این همه بریدگی

در هستی هر آنچه که هست نیستی آشکارا نیست

دردوغم همه هست وشا دی و عشق آشکارانیست

                                                                                                          میم

تیر 1389

 

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۴/۱۳ | 
پدر آرامش جان من

هر لحظه غمخوار دقایقم

پدر مونس تنهاییم

پدر هرچه دارم از تو دارم

                                    روز پدر مبارک

                           مولاعلی به همراهتان 

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۴/۰۵ | 

سکوت ، عشق ، نفرت ، آغاز ،‌ پایان ، عاشق ، معشوق ، ظالم ، مظلوم ،

 تاریکی ، روشنایی ، دفتر خاطرات بی خاطره و تنها یادگاری نیستی .

بازهم اشکی نیست که ببارد ، آهی نیست تا با ناله سودا کند و در این سکوت

صدای عقربه ی ساعت سکوت را درهم می شکند  ، صدایی که تنها صداست

در بی صدایی و تنها ندای سکوت که با بی زبانی می گوید :

 که دیگر تنهایست که هست 

نمی دانم شمعم یا پروانه یا اصلا هیچ یک و شاید هم ؟

شمعی بی پروانه و یا پروانه ای بی شمع

کار بسیار سختیست که دیگران هرچی غم ، اندوه ، درد و ناله دارن رو تو خالی کنن

وخودشونو سبک کنن اما تو ...

تو در سکوت بی پایان خود تنها بشکنی در چنین منزلگهی که برای دلم ساختم یا ساخته هیچ چیز

را نمی دانم

نمی دانم چرا وقتی به خلوتی می رسم قلم رنگ شبم همان خودکاری که زمانی با آن می نوشتم

یادگاری حالا می نویسم شرح حالی نوشتن را شروع می کند

و باز هم عقربه ی ساعت می چرخد و باز بی اختیار می نویسم اما از نوشتن چه سود این ناطق

بی صوت و این فریاد خاموش را که خواهد شنید .

بی اختیار از خود منتظر آمدن شبی دیگر و از پس آن صبحی دیگر، انتظار فردا را نمی کشم

چون می دانم فردا و امروزم فرقی ندارد نه چشم انتظارم و نه چشم به راه کسی

و او که تنهایم گذاشت هر روز که میگذرد فاصله را از من زیاد تر میکند

دویدنم به سویش به او سرعتی افزون تر می دهد تا از من فاصله اش را بیشتر کند

چشم انتظار فردا نیستم چون از این همه بیدار شدن و خوردن و خوابیدن و گه گداری در خلوت

نوشتن ، بی آرامش نشستن درسکوت خود تنها شکستن خسته شده ام. آری خسته شده ام

کاش طلوع فردا غروبم باشد چون هیچ چیز جز رفتن او را از ذهنم نمی شوید .!!!!

کاش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تا هستم و هست زندگانیم این چنین بوده و هست

میم  

خرداد 1389

 

نوشته شده توسط میم |  در ۱۳۸۹/۰۳/۲۵ | 

pctfx3.3

Sunset Template

مركز طراحي و توسعه سي دي هاي مولتي مديا مركز طراحي و توسعه وب مركز طراحي قالبهاي حرفه اي وب سايت گروه طراحي چندرسانه اي Multimedia CD Catalogues وبلاگ رسانه گشت و گذار در دنياي رسانه هاي ديجيتال Medium Blog - Digital Media World Medium Blog - Digital Media World قالبهاي رايگان سايت و وبلاگ Advanced Persian Blog Templates

اطلاعات مربوط به كارگاه طراحي قالب: Download Free Blog Templates Template Design Workshop, دانلود قالب هاي وبلاگ Template Design Workshop, جزئيات قالب هاي رايگان Template Design Workshop, جستجوي قالب هاي وبلاگ Template Design Workshop, تماس با كارگاه طراحي قالب Template Design Workshop, درباره كارگاه طراحي قالب Template Design Workshop, وبلاگ كارگاه طراحي قالب

pictofxt Farsi Blog Iran Domain Registration

ثبت دامنه میزبانی وب ثبت سایت دامنه فارسی