دل چیست ؟؟


دل دیگر کدام است؟

 

می خواستم بگویم که دل:

پنجره‌ای است رو به صحراها و کوهستان‌ها و دریاها و دشت‌ها و مرتع‌های خرم و زیبا و سرشار از شگفتی و آباد از عشق

یا چشمه‌ای است شیرین و گوارا از عشق و یا عطردانی است سرشار از شمیم دل انگیز که از دامن گل‌های عشق برخیزد.

می‌خواستم بگویم که دل:

گنبد میناست که طاقش ابروی توست و رنگین کمانیست که هفت رنگ عشق تو را در چشمان من می‌نشاند

و شاید هم دل همان است که آماج تیرهای عشق تو گردید و هر تیر درست بر تارک دیگری در میانه دل فرود آمد و  نماند از دل جز پاره‌هایی که همه بر عشق تو گواهی می‌دهد

می‌خواستم بگویم که دل:

چارفصل مهر توست. بهارش پر از امید و سراسر شکوفه و طراوت باران عشقت، تابستانش میوه‌های دلبرانه نگاه و خنده تو، پاییزش حسرت فراق و زمستانش آن گاه که دل از فراق به درد آید و فریاد زند و فریاد‌رسی نیست.

ولی آخر چگونه دل را چنین توصیف کنم؟ دلی که به اختیار من نیست و گاهی چون سرو، قامت راست می‌کند و فریاد بر‌می‌آورد که من پر از عشقم و گاه چون پیچک به دور خود می‌پیچد و ضجه می‌زند از ندیدن نگاه مهربانت، گاه رو به آسمان دارد و در ستارگان زیبا تو را می‌جوید و گاه چشم بر زمین دارد و از دیدن هر چیزی جز تو عار؛ گاه سوار بر اسب خیال تا انتهای رؤیاههای شیرین وصال و گاه با پای شکسته درمانده در تیه جدایی، گاه چون آتش داغ که بوی سوختنش را همه می‌فهمند و گاه چون عرقی سرد بر پیشانی محتضر، گاه بلند به رفعت عرش و گاه پست چون چاله‌های دلتنگی، گاه مواج چون اقیانوسی عصبانی و وحشی و گاه آرام چون کویری که حتی بر آن نسیمی نگذرد، چنین دلی را چگونه بگویم که چیست؟

پس به راستی دل چیست؟

بهتر است حتی نگویم دل من جایگاه عشق توست، درست تر آن است که بگویم دل یعنی عشق تو. نه باز هم بی راهه رفتم. دل یعنی خود تو . در سینه من خود تو می‌تپی. دل دیگر کدام است؟

دل چیست


دل دیگر کدام است؟

 

می خواستم بگویم که دل:

پنجره‌ای است رو به صحراها و کوهستان‌ها و دریاها و دشت‌ها و مرتع‌های خرم و زیبا و سرشار از شگفتی و آباد از عشق

یا چشمه‌ای است شیرین و گوارا از عشق و یا عطردانی است سرشار از شمیم دل انگیز که از دامن گل‌های عشق برخیزد.

می‌خواستم بگویم که دل:

گنبد میناست که طاقش ابروی توست و رنگین کمانیست که هفت رنگ عشق تو را در چشمان من می‌نشاند

و شاید هم دل همان است که آماج تیرهای عشق تو گردید و هر تیر درست بر تارک دیگری در میانه دل فرود آمد و  نماند از دل جز پاره‌هایی که همه بر عشق تو گواهی می‌دهد

می‌خواستم بگویم که دل:

چارفصل مهر توست. بهارش پر از امید و سراسر شکوفه و طراوت باران عشقت، تابستانش میوه‌های دلبرانه نگاه و خنده تو، پاییزش حسرت فراق و زمستانش آن گاه که دل از فراق به درد آید و فریاد زند و فریاد‌رسی نیست.

ولی آخر چگونه دل را چنین توصیف کنم؟ دلی که به اختیار من نیست و گاهی چون سرو، قامت راست می‌کند و فریاد بر‌می‌آورد که من پر از عشقم و گاه چون پیچک به دور خود می‌پیچد و ضجه می‌زند از ندیدن نگاه مهربانت، گاه رو به آسمان دارد و در ستارگان زیبا تو را می‌جوید و گاه چشم بر زمین دارد و از دیدن هر چیزی جز تو عار؛ گاه سوار بر اسب خیال تا انتهای رؤیاههای شیرین وصال و گاه با پای شکسته درمانده در تیه جدایی، گاه چون آتش داغ که بوی سوختنش را همه می‌فهمند و گاه چون عرقی سرد بر پیشانی محتضر، گاه بلند به رفعت عرش و گاه پست چون چاله‌های دلتنگی، گاه مواج چون اقیانوسی عصبانی و وحشی و گاه آرام چون کویری که حتی بر آن نسیمی نگذرد، چنین دلی را چگونه بگویم که چیست؟

پس به راستی دل چیست؟

بهتر است حتی نگویم دل من جایگاه عشق توست، درست تر آن است که بگویم دل یعنی عشق تو. نه باز هم بی راهه رفتم. دل یعنی خود تو . در سینه من خود تو می‌تپی. دل دیگر کدام است؟


می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد

 

در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

 

می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

 

هر وقت دلم هوای تو را کرد

 

عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند

 

می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم

 

که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند

 

دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

 

می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند

 

پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند

دل


دل دیگر کدام است؟

 

می خواستم بگویم که دل:

پنجره‌ای است رو به صحراها و کوهستان‌ها و دریاها و دشت‌ها و مرتع‌های خرم و زیبا و سرشار از شگفتی و آباد از عشق

یا چشمه‌ای است شیرین و گوارا از عشق و یا عطردانی است سرشار از شمیم دل انگیز که از دامن گل‌های عشق برخیزد.

می‌خواستم بگویم که دل:

گنبد میناست که طاقش ابروی توست و رنگین کمانیست که هفت رنگ عشق تو را در چشمان من می‌نشاند

و شاید هم دل همان است که آماج تیرهای عشق تو گردید و هر تیر درست بر تارک دیگری در میانه دل فرود آمد و  نماند از دل جز پاره‌هایی که همه بر عشق تو گواهی می‌دهد

می‌خواستم بگویم که دل:

چارفصل مهر توست. بهارش پر از امید و سراسر شکوفه و طراوت باران عشقت، تابستانش میوه‌های دلبرانه نگاه و خنده تو، پاییزش حسرت فراق و زمستانش آن گاه که دل از فراق به درد آید و فریاد زند و فریاد‌رسی نیست.

ولی آخر چگونه دل را چنین توصیف کنم؟ دلی که به اختیار من نیست و گاهی چون سرو، قامت راست می‌کند و فریاد بر‌می‌آورد که من پر از عشقم و گاه چون پیچک به دور خود می‌پیچد و ضجه می‌زند از ندیدن نگاه مهربانت، گاه رو به آسمان دارد و در ستارگان زیبا تو را می‌جوید و گاه چشم بر زمین دارد و از دیدن هر چیزی جز تو عار؛ گاه سوار بر اسب خیال تا انتهای رؤیاههای شیرین وصال و گاه با پای شکسته درمانده در تیه جدایی، گاه چون آتش داغ که بوی سوختنش را همه می‌فهمند و گاه چون عرقی سرد بر پیشانی محتضر، گاه بلند به رفعت عرش و گاه پست چون چاله‌های دلتنگی، گاه مواج چون اقیانوسی عصبانی و وحشی و گاه آرام چون کویری که حتی بر آن نسیمی نگذرد، چنین دلی را چگونه بگویم که چیست؟

پس به راستی دل چیست؟

بهتر است حتی نگویم دل من جایگاه عشق توست، درست تر آن است که بگویم دل یعنی عشق تو. نه باز هم بی راهه رفتم. دل یعنی خود تو . در سینه من خود تو می‌تپی. دل دیگر کدام است؟

روزگار بر خلاف آرزوهایم گذشت

یادم باشه با هیچکس از احساسم حرف نزنم

یادم باشه من تنهام

یادم باشه که آدمها به عشق میخندن

یادم باشه که به دنیا نیومدم تا به ارزو هام برسم

یادم باشه که یادم نره ...

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

گرعاشق و صادقی ز کشتن مگریز

مردار شود هر آنکه او را نکشند

 

 


عشق هدیه خدایی

 عشق هدیه ای ا ست از طرف خدا   عشقه مادر نسبت به بچه اش باعث میشه تا شبا نخوابه و بهش شیر بده و  بچشو با امید بزرگ کنه عشقه زن و مرد نصبت به هم باعث  تشکیل  زندگی میشه و زن و مرد دوشادوش هم با مشکلات زندگی دست وپنجه نرم میکنن پس عشق کلا سازندست

                 بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

دوستان عزیزم به زودی با مطالب جدید اپ میکنم  خیلی دلم دلم گرفته هر چی بیشتر فکر میکنم بیشتر داغون میشم

ولنتاین

ولنتاین چیست؟ تاریخچه ولنتاین ، سپندارمذگان روز ولنتاین ایرانی

روز والنتاین (روز عشاق و یا روز عشق ورزی) مصادف با ۲۵ بهمن‌ماه (۱۴ فوریه) در بعضی فرهنگها روز ابراز عشق است.
این ابراز عشق معمولاً با فرستادن کارت والنتاین به صورت ناشناس انجام می‌شود. سابقهٔ تاریخی روز والنتاین به جشنی که به افتخار قدیس والنتاین در کلیساهای کاتولیک برگزار می‌شد، باز می‌گردد.



ولنتاین


در سده سوم میلادی که مطابق می‌شود با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن می‌کند.


کلودیوس به قدری بی‌رحم وفرمانش به اندازه‌ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. اما کشیشی به نام والنتیوس (والنتاین)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌کرد. کلودیوس دوم از این جریان خبردار می‌شود و دستور می‌دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می‌شود. سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق، با قلبی عاشق اعدام می‌شود…


بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می‌دانند و از آن زمان نهاد و نمادی می‌شود برای عشق!

 

ادامه نوشته

هشدار عشق

 
 
 
یه هشدار یه علامت یه صدای آژیر ممتد از توی مغز آدمها بیرون میاد که چی ؟
 

که اینکه مواظب عشق های نا بهنگامی که هم شما رو و هم اطرافیانتون رو فرا میگیره باشیم

که هم شما رو به زمین میزنه و هم اطرافیانتون رو

شاید عشق ناگهانی هوس باشه که با دیدن تنها یک چیز که شاید نا خوش آیند باشه چشم خیلی ها رو کور کرده شاید اسمش شهوت هم باشه

اما آیا عشق رنگش رو از دست داده؟

نمیدونم اما اینو میدونم که همین مسائل باعث میشه که هر چه بیشتر درش غرق بشی بیشتر از عشق دور میشی

پس چی کار باید کرد؟

من فکر کنم اینجوری جواب بدم که اگر دنبال عشق نباشیم بهتره چون عشقی که دنبالش باشیم به بیراهه منحرف میشه

پس بهتر نیست به جای گشتن پی معشوقه و وقت تلف کردن بریم دنبال اینکه خودمون رو بشناسیم خواسته هامون رو مرور کنیم و هر روز به دنبال جواب مسئله بی پاسخ باشیم؟

حتما" در مقابل این مسائل کم خواهیم آورد ...اما نه هر روز شیرین تر میشه چون مسئله ای که دیروز در برابرش سکوت می کردیم امروز کلی حرف براش در مقابلش داریم

یکی از مسائلی که تو این زمونه مهمه اینه که عاشق باشی اما به چه قیمتی به قیمت اینکه از زندگی عقب بیفتی یا اینکه به خاطر رسیدن به اون عشقی که بعید میدونم عشق باشه همه چی رو زیر پا بگزاریم و از خیلی مسایل دیگه عقب بیفتیم

به راستی چه باید کرد؟

 

 

 

شب گریه

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم

                                                تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

                           پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

          تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روئید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی‌ترین موج تمنای دلم گفتی:

            “دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی…”

                                       “ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشمان…”

                                                             “تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم”

                                             همین بود آخرین حرفت

                                              و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

   حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

                                                         نمیدانم چرا رفتی ؟ نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم

                                                                            و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمیدانم کجا؟ تا کی؟ برای چه؟

ولی رفتی….

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می‌بارید

ادامه نوشته