در کوچه پس کوچه های بی کسی سرگردان پرسه می زدم که صدایی شنیدم صدایی که عاشقانه ترین بود صدایی ناب که ذره ذره وجودم نفوذ کرد یک نفر مرا از بام آسمان می خواند سجاده ای پیش رویم گشوده شد و من در پیشگاه الهی یک جرعه عشق نوشیدم کبوتر دلم پر کشید ومن بر بام آسمان نشستم من پناه بی کسی ام را یافتم